Thursday, February 24, 2011

وصیت پسرکی که با اواز قو عاشق شد به پرستوهای شاد



بعد مردنم
مرا چشم ببندید,تا نبینم گریه های مادرم را
مرا به دار بزنید,به حرمت همه ی انهایی که به دار زده شدند
مرا شعر کنید,به کودکی بدهید با لکنت شدید,شاید که باز شد زبان


 کوچکش
مرا قلقلک بدهید,به یاد تمام گریه هایم
مرا نوازش بکنید ,برای تمام دردهایی که کشیده ام
مرا مومیایی کنید و بر میدان شهر بگذارید,تا درس عبرتی شوم برای


 تمام کسانی که به
 دنیا میایند
مرا سیاه کفن کنید تا مبادا از یاد ببرم مردنم را
مرا با سنگ بزنید,تا بچشم دردی را که گنجشک تحمل میکرد
مرا به قفس بیندازید تا حس کنم تنهایی پرنده را
مرا اب کنید تا زنده کنم ماهی را که در کودکی کشتم
مرا ترانه  کنید...غمگین..به او بدهی تا بخواند با صدایش..تا باز هم


 بشنوام صدایش را و
 حس کنم غمش را
مرا صدا بزنید,شاید که خواب باشم
مرا به برق بزنید,شاید که زنده شدم...
مرا گردن بزنید,تا خیال برگشت به این دنیا را نداشته باشم

+