Monday, August 8, 2011

سطر های لعنتی


گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم.

فضای اتاق برای پرواز کافی نبود!



گروس عبدالملکیان- از کتابِ پرنده ی پنهان

6 comments:

سورمه said...

وبلاگت خیلی دوست داشتنیه

Unknown said...

مرســـــــــــــ::دی

Anonymous said...

داستان من تلخ تر از داستان هر عاشقيست!! اما ناگفتنيست! انقدر در سينه حبس شده كه راه نفس تنگ كرده،قصه دختر شاهپريانيست كه در غم معشوق ديوانه شد.د..... بيگانه كمكم كن، تا به حال بيگانه اي اينطور از تو خوهش كرده؟ انقد ر درمانده شدم كه نميدانم دست به دامن چه كسي بشوم. نيمه شبه و من.... از اينجا اسمان هم پيدا نيست! كاش يكي مي گفت ا ...... اسمان من........ كجاست؟

Unknown said...

:(

Anonymous said...

فقط همين؟ بد جنس...

Unknown said...

به سلامتي همه ي عاشق هاي بي معشوق