Thursday, June 14, 2012

مادرانه

عاشقانه ها را كه كنار بگزاری،
جايی مادری هست كه انتظار دارد ميكشدش!
خوب كه گوش كنی،
جايی مادری فرياد ميزند!
سكوت كه كنی،
جايی هق هق مادری را ميشنوی،
آنجا كه مادری با اشك هايی كه درماندگی اش را به همه جا پرتاب ميكند،
سوال ميكند:
"مگر پسر من چه ميخواست؟"
سه سال گذشت،
هيچكس جوابی برای همين يك سوال هم نداد،البت نداشتند كه بدهدند!
هيچكس ندانست آن آدمكشهايی كه ميگفتند از خارج آمده بودند،چه شدند؟
چرا كسی پيداشان نميكند؟

20 comments:

Anonymous said...

بگذاری

موفق باشید

Anonymous said...

هفت سال گذشت

Unknown said...

ممنون از دقتتون دوست من!
من هميشه تو اين قسمت زبان فارسي مشكل داشتم!:)
موفق!

Anonymous said...

توی آزار دادن نداشتید دوست عزیز؟

Unknown said...

بله؟!

Anonymous said...

مشکل نداشتید؟

Anonymous said...

به خواسته ش رسید؟

Anonymous said...

سوژه ای برای نوشتن بود؟
از ترس فاجعه ای دست نوشتن ندارد
به سلامی یا خداحافظی ختمش کنید...

Anonymous said...

ازت متنفرم

Unknown said...

بفرماا!
اينم از زندگي ما
هر كي از هر كي ناراحته سر من خالي ميكنه!:(

Anonymous said...

با خودم بودم :)

Unknown said...

اورین!!
نگران شدم یه لحظه.
ولی فقط همون یه لحظه بود:دی

Anonymous said...

نوشتن بی فایده س

Unknown said...

نوشتن از چی؟

Anonymous said...

همون دیگه.. بی فایده س

Unknown said...

دوسش دارم!:)

Anonymous said...

آره همین

Anonymous said...

و یه چیز دیگه

Unknown said...

وای!!!
گیجم کردی
:(

Anonymous said...

و نیاز به مشورت داشتم...