عاشقانه ها را كه كنار بگزاری،
جايی مادری هست كه انتظار دارد ميكشدش!
خوب كه گوش كنی،
جايی مادری فرياد ميزند!
سكوت كه كنی،
جايی هق هق مادری را ميشنوی،
آنجا كه مادری با اشك هايی كه درماندگی اش را به همه جا پرتاب ميكند،
سوال ميكند:
"مگر پسر من چه ميخواست؟"
سه سال گذشت،
هيچكس جوابی برای همين يك سوال هم نداد،البت نداشتند كه بدهدند!
هيچكس ندانست آن آدمكشهايی كه ميگفتند از خارج آمده بودند،چه شدند؟
چرا كسی پيداشان نميكند؟
20 comments:
بگذاری
موفق باشید
هفت سال گذشت
ممنون از دقتتون دوست من!
من هميشه تو اين قسمت زبان فارسي مشكل داشتم!:)
موفق!
توی آزار دادن نداشتید دوست عزیز؟
بله؟!
مشکل نداشتید؟
به خواسته ش رسید؟
سوژه ای برای نوشتن بود؟
از ترس فاجعه ای دست نوشتن ندارد
به سلامی یا خداحافظی ختمش کنید...
ازت متنفرم
بفرماا!
اينم از زندگي ما
هر كي از هر كي ناراحته سر من خالي ميكنه!:(
با خودم بودم :)
اورین!!
نگران شدم یه لحظه.
ولی فقط همون یه لحظه بود:دی
نوشتن بی فایده س
نوشتن از چی؟
همون دیگه.. بی فایده س
دوسش دارم!:)
آره همین
و یه چیز دیگه
وای!!!
گیجم کردی
:(
و نیاز به مشورت داشتم...
Post a Comment